سلام خدمت دوستان.این چند وقته سرمون گرم بود به تحقیق درباره عقاید دینی.گفتم برای اینکه خسته کننده نشه گریزی به عقاید دیگه هم بزنیم.یکیش همین مسعله ازدواج هستش.من از طرف خونواده پدری کاملا اصفهانی و از طرف خونواده مادری نصف اصفهانی و نصف کرد هستن.از قضا یکی از همین روزا فامیل های کرد مادرم اومده بودن خونه پدربزرگم.کلا همه اهل ایلامند.یه دختر16ساله بود به اسم نگین که از فامیلای دور پدر بزرگم بود.به این سن ازدواج کرده بود1وقتی داستانش رو تعریف میکرد میگفت که شوهرم از5 یا6سال قبل چشمش دنبالم بود که من بزرگ بشم بیاد خواستگاریم.با داداشمم دوست شده بود تا منو زیر نظر بگیره ببینه چجور دختریم.خلاصه شوهرم منتظر بوده تا این دختره بزرگ شه تا اینکه یه جا میره میبینه دارن از خواستگاری از من حرف میزنن.هیچی نمیگه.میره یه جا دیگه میبینن دوباره دارن حرف خواستگاری منو میزنن.هیچی نمیگه تا اینکه دفعه سوم یه جا دیگه میبینه دارن حرف خواستگاریمو میزنن مامان باباشو مجبور کرد بیان خواستگاری.7ماه میومد میگفتیم نه.تا اینکه داداشم به مامانم گفت حجت گناه داره،میخوادش دیگه، بدینش بره(اسم خواستگارحجت بوده).خلاصه اینا بله رو گفتیم و بعد2سال عقد، من16سالم که شد ازدواج کردیم شوهرم هم الان25سالشه.فامیلمامونم میگن ما رفتیم خونشون اینقدر همو دوست دارن!آ بیا و ببین چه خونه ای دارن!از بهترین خونه های ایلام رو پسره برای دختره خریده.



برای خواندن ادامه مطلب بر روی فلش بالای مطلب کلیک کنید.