میدونید وقتی که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم فکر میکردم همه چی رو درمورد دینم میدونم و دین درستی رو با تحقیق کامل انتخاب کردم و انگیزه داشتم تا تحقیقات و عقاید خودم رو که با تحقیق بدست اووردم برای دیگران هم بزارم.برای همین گفتم بهتره که یکم بیشتر تحقیق کنم تا با منبع و ماخد حرف بزنم،اما این تحقیقات بیشتر ما همانا و گمراه شدن ما همانا!میدونید که تحقیق با خوندن فقط ماخد مخالف یا فقط ماخد موافق در مورد هرچیزی بی معنیه.برای دست یافتن به حقیقت و داوری باید نظرات هر دو طرف مخالف و موافق رو بشنوی و بعد با بیطرفی داوری کنی.حالا هر چیزی که میخواد باشه. شروع کردم به خوندن کتب مختلف اسلامی خوندن نظر های مخالف و پیدا کردن جواب برای تک تک اونها.اما...نتیجه اون  چیزی که فکرش رو میکردم نشد.حداقل تا اینجا که نشده.فکر میکردم که دین اسلام کامل ترین و بی شبهه ترین دینه و همیشه در شک بودم که اگه اینطوریه چرا همه مسلمون نمیشن؟یعنی اطلاعی از دین اسلام ندارن؟پس من به عنوان یک آدم که در این برهه زمانی در بین قرن20-21زندگی میکنه وظیفه دارم تا نسل بشری خودم رو به سوی آینده و عقاید درست تر سوق بدم تا هم آیندگان از من به نیکی یاد کنند و هم ثواب اخروی داشته باشه.میدونید من همیشه اینطوری بودم و هستم که چون همیشه عقایدم رو در هر موردی با تحقیق بدست میارم درسته و باید بقیه رو هم به سوی همین عقاید درست سوق بدم و البته هنوز هم همینطوریم.

بگذریم،خلاصه شروع کردم به خوندن چند تایی از کتاب های شهید مطهری مثل مسعله حجاب،انسان در قرآن و...کلا از کتاب های شهید مطهری بیشتر از هر کتاب دیگه ای در مورد دین خوشم میاد چون با تفکر بدست اومده و درستی عقاید اسلامی رو با فکر و تحقیق ثابت میکنه و نه تنها با شرعیاتی که به ما رسیده.کلا هر عقیده ای که یک کسی با تحقیق و نه از روی تعصب یا شرایط مکانی هرچند غلط داشته باشه نه تنها از نظر من بلکه از نظر هر شخصی محترمه.و همچنین یک کتاب ۱۰۰۰صفحه ای به اسم امام علی(ع)ترجمه حمید یزدان پرست که مجموعه ای از 700روایت،نامه و مقالات تاریخیه.یک کتاب1000صفحه ای به اسم سیره سیاسی پیامبر اعظم که نویسندش یادم نیست.داستان پیامبران یک کتاب1200صفحه ای از موسوی گرمارودی و یک تفسیر از سوره بقره و یاسین که البته همشو نخوندم.(تفسیرا رو گرفتم چون یه موقعی قصد داشتم سوره بقره رو حفظ کنم!) کتاب های روانشناسی هم در کنارش برای تفریح و از روی علاقه میخوندم که همین کتاب ها که از روی علاقه میخوندم دید منو به دنیا باز کرد.باعث شد که رغتار دیگران و عللشو بتونم درک کنم و برای هر چیزی یک دلیل علمی سعی کنم پیدا کنم.البته اینم حالا بگم گرچه ربطی نداره به موضوع!من معمولا اگه رمان قشنگ هم در دسترسم باشه میخونم و معمولا روزی هر200صفحه رو اگه وقت و حوصله داشته باشم میخونم.گرچه در گذشته علاقه بیشتری به کتاب های رمان داشتم و سرعتم به1000صفحه در روزم میرسید!اما خوب چه کنیم؟علایق و سلایق آدم ها تو هر دوره از زنگیشون تغییر میکنه.یه موقع به رمان علاقه داره یه کتب دینی.

خلاصه خوندیم خوندیم تا شبهات ما هم شروع شد!

برای خواندن ادامه مطلب بر روی فلش بالای مطلب کلیک کنید.



مثلا یادمه تو کتاب پیامبر اعظم خوندم پیامبر به امام علی گفت(که الان خیلی پشیمونم چرا یادداشت برداری از ماخد و حدیث نکردم اما یادمه چک کردم معتبر بود منبع): ای علی هر گاه خواستی با آنها مبارزه لفظی کنی از قرآن بهره نگیر!زیرا قرآن دو پهلوست تو تفسیری از آن بیان میکنی و آنها تفسیری دیگر!از سخنان بلیغ همانند سخنان پیامبر استفاده کن استفاده کن تا هیچ کس را یارای مقابله با آن نباشد!یا توی داستان ذوالقرنین که یکی از شبهات اصلی من بود که از ویکی پدیا ترجمشو براتون گذاشتم:


داستان ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف به این شرح آمده‌است:

و از تو درباره ذو القرنین می‌پرسند. بگو: برای شما از او چیزی می‌خوانم. (۸۳)

ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴) او نیز راه را پی گرفت. (۸۵) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمه‌ای گِل‌آلود و سیاه غروب می‌کند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، می‌خواهی عقوبتشان کن و می‌خواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش می‌برند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد؛ و درباره او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸) باز هم راه را پی گرفت. (۸۹) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع می‌کند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار نداده‌ایم. (۹۰) چنین بود؛ و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱) باز هم راه را پی گرفت. (۹۲) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمی‌فهمند. (۹۳) گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد می‌کنند. می‌خواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی داده‌است بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵) برای من تکه‌های آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت؛ و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷)

گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸)[۲]



الان به آیه86توجه کنید.نوشته به غروبگاه خورشید رسید!و تازه به درون چشمه ای فرو رفت!دقیقا منو به یاد یک افسانه هندی میندازه که هندی ها عقیده داشتند که خورشید هر شب به غرب زمین میره شب تو یه چشمه خودشو میشوره و به جاش ماه خارج میشه از چشمه و میره تو آسمون و بعد دوباره از شرق به غرب میاد!چون همونطور که گفتم من رمان زیاد میخونم و با این چیزا آشنایی دارم. اصلا مگه ممکنه زمین شرق داشته باشه مگر در صورتی که زمین رو صاف تصور کنیم اونطوری که1400سال پیش روالش بوده و تصور عامه این بوده.البته در تفسیر بخونید میگه که منظور اینه که...بزارید عربیشم براتون بزارم روش براتون توضیح بدم:

یسلونک عن ذى القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا(83)

 إنا مکنا له فى الارض و ءاتینه من کل شى ء سببا(84)

 فأ تبع سببا(85)

 حتى إ ذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یذا القرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا(86)

 قال أما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد إلى ربه فیعذبه عذابا نکرا(87)

 و أ ما من ءامن و عمل صلحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من أمرنا یسرا(88)

 ثم أتبع سببا(89)

 حتى إ ذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا(90)

 کذلک و قد أ حطنا بما لدیه خبرا(91)

 ثم أتبع سببا(92)

 حتى إذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا(93)

 قالوا یذا القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فى الارض فهل نجعل لک خرجا على أن تجعل بیننا و بینهم سدا(94)

 قال ما مکنى فیه ربى خیر فأ عینونى بقوة أ جعل بینکم و بینهم ردما(95)

 ءاتونى زبر الحدید حتى إ ذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى إ ذا جعله نارا قال ءاتونى أفرغ علیه قطرا(96)

 فما اسطعوا أ ن یظهروه و ما استطعوا له نقبا (97)

 قال هذا رحمة من ربى فإ ذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان وعد ربى حقا(98)

 و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعنهم جمعا(99)

 و عرضنا جهنم یومئذ للکفرین عرضا(100)

 الذین کانت أعینهم فى غطاء عن ذکرى و کانوا لا یستطیعون سمعا(101)

 افحسب الذین کفروا أ ن یتخذوا عبادى من دونى اولیاء انّا اعتدنا جهنم للکافرین نزولا (102)


تو تفاسیر میگه که:
1. ذوالقرنین به ساحل دریای سیاه و گرم رسید که حدود خط استواء و سرزمین آفریقا است و سمت دیگر دریا زمین دیده نمی شد و آنچه مشاهده می نمود دریا می دید به طوری که در نظر انسان، افق آسمان به دریا متصل به نظر می رسید بدین جهت تصور می شد که گویا آفتاب در دریا فرو می رود.
2. مقصود از اینکه فرمود «آفتاب را یافت که در دریایی لجن دار غروب می کرد» این است که به ساحل دریایی رسید که دیگر ما ورای آن خشکی امید نمی رفت، و چنین به نظر می رسید که آفتاب در دریا غروب می کند چون انتهای افق بر دریا منطبق است.
3. بعضی هم گفته اند: چنین چشمه لجن داری با دریای محیط، یعنی اقیانوس غربی، که جزائر خالدات در آن است منطبق است و جزائر مذکور همان جزائری است که در هیات و جغرافیای قدیم مبدأ طول به شمار می رفت، و بعدها غرق شده و فعلا اثری از آنها نمانده است.
کسی که خورشید را در هنگام غروب در کنار این چشمه مشاهده می کرد تصور می کرد که خورشید در این چشمه غروب می کند نه اینکه واقعا خورشید در آن غروب کند.
4. جمله فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ به صورت «عین حامیة» یعنی حاره (گرم) نیز قرائت شده و اگر این قرائت صحیح باشد دریای حار با قسمت استوایی اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است منطبق می گردد، و بعید نیست که ذو القرنین در سفر غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.
5. مجمع البیان نیز می نویسد: ((منظور این نیست که به محل غروب خورشید رسیده است، زیرا هیچ کس به آنجا نمی رسد. در آنجا احساس کرد که گویا خورشید در چشمه ای گل آلود و تیره رنگ فرو می رود. اگر چه در حقیقت در پشت آن پنهان می شد، زیرا خورشید در آب نمی نشیند، بلکه در آسمان است. هر گاه انسان در کنار یا در داخل دریا باشد، احساس می کند که خورشید در آب دریا غروب می کند و هر گاه در خشکی باشد، احساس می کند که خورشید در خاک غروب می کند، اما هیچ یک واقعیت ندارد.)
6. تفسیر احسن الحدیث نیز می نویسد: ((این دو آیه در بیان سفر اول ذو القرنین است و نشان می دهد که او در سفر مغرب به کنار دریایی رسیده که آب آن در اثر لجن ها سیاه دیده می شد و بیننده خیال می کرد که آفتاب در آن غروب می کند، این یک امر عادی است، ما اگر در کنار دریایی باشیم که در آن خشکی دیده نشود، خواهیم دید که آفتاب در آب غروب می کند و از آن طلوع می کند، النهایه آنجا خلیج کم عمقی بوده که آب به واسطه لجن، سیاه دیده می شده است.))
بنابراین منظور از غروب خورشید در آب گل آلود این است که بیننده تصور می کند که خورشید در آب غروب می کند نه اینکه واقعاً و حقیقتاً چنین چیزی وجود داشته باشد و امروزه هم هر کس به غروب خورشید نگاه کند، خیال می کند که خورشید پشت کوه و یا دریایی دارد غروب می کند که در واقع این کوه و دریاست که مانع دید ماست و خورشید را از جلوه چشم ما می برد نه اینکه خورشیددر پشت کوه غروب کند.
من اینو قبول ندارم که همش منظور تصور ذولقرنین بوده چون شما به آیه دقت کنید:وجدها یعنی یافت یا به آن دست یافت و فهمید بنابراین شاید بشه گفت بعد از وجدها تصور ذولقرنین بوده و قبل از وجدها همون اطلاعاتی هستش که قرآن درست و صحیح میدونه.در واقع با این تفسیر میشه این اعتراض رو هم وارد کرد که (حتى إ ذا بلغ مطلع الشمس)گفته خود قرآن هستش چون قرآن داره داستان رو تعریف میکنه دقت کنید و بقیش رو شاید بشه به تصورات ذولقرنین نسبت داد.با این حساب اگه آدم بخواد با این دانسته ها در مورد قرآن قضاوت کنه میگه که خوب قرآن که دو پهلوست و از کجا معلوم که این تفسیری نیست که علما از این آیات اراعه دادند و همچنین احتمالا منظور نویسنده قرآن همان شرق و غرب با عقیده افراد1400سال پیش که زمین صاف بوده هستش و به کفر کشیده میشه که آره حضرت محمد جز یک شیاد نبود.چیزی که خودمم یه موقعی بهش رسیده بودم!پس ببینید که یک تفسیر چقدر میتونه آدم رو به کفر بکشه.میدونید البته اگه دقت کنید تنها قاره های آسیا،آفریقا و اروپا هستن که به هم وصل هستن پس آون موقع اگه کسی توی آسیا میخواسته کشور گشایی کنه اونم تو دوره ذولقرنین!چون کشتی جنگی اونچنانی نبوده که بخواد مثلا فاصله بین آمریکا و اروپا رو بره یا فاصله آفریقا تا آمریکا یا برعکس،از شرق حساب کنیم فاصله چین تا آمریکا بنابراین یک نهایت قلمرو محدود از شرق تا غرب رو داشته و بنابراین این آیه رو هم میشه به راحتی اینطوری توجیح کرد هنگامی که میدیده در حد آخر قلمروش در غرب(حالا آفریقا یا اروپا فرقی نمیکنه)خورشید داشته غروب میکرده دریا به نظرش سیاه میرسه(در آخرای غروب خورشید دریا حالت سیاه و گل آلود میگیره.برید کنار دریا میفهمید) و وقتی به ته دریا نگاه کنید به نظر میرسه که خورشید داره توی آب غروب میکنه.چیزی که حتی قبل از خوندن این آیه و تحقیق درموردش وقتی کنار دریا بودم وقتی این صحنه غروب خورشید رو میدیدم من قرن 21یکمی اولین فکری که به نظرم اومد این بود که خورشید انگار داره تو آب میره!بنابراین با این حساب نمیشه ایراد قطعی وارد کرد که بله قرآن کلا مسخره و غیر علمی و مال1400سال پیشه.
خوب این یکی از شبهات اصلی من درمورد ذوالقرنین بود که با تفسیر طبرسی و امثالش منو نزدیک2ماه به کفر کامل کشوند.این که میگم کفر کامل یعنی کاملو!یعنی آماده بودم که برم سراغ چندتا از همکلاسی های ناباب قدیمی و جدیدم یه چند تا دوست دختر بگیرم،با یه چند تایی رابطه داشته باشم،برنامه داشتم اگه  پول لازم شدم چیکار کنم بدون اینکه مدرکی به جا بمونه تو جاهای خلوط مردومو سرکیسه کنم اگرم مقاومت کردن خیلی تمیز کارشونو تموم کنم(جدی میگما! آماده بودم کامل!).خلاصه به این رسیده بودم که من نزدیک18سال از عمرمو تو گمراهی گذروندم و عمرمو با این ریاضت های مسخره تلف کردم و آمادم که بقیشو با لذت کامل بگذرونم!آدم فقط یه بار به دنیا میاد و آخرتی هم وجود نداره پس چرا زندگی رو حتی یه لحظشو با لذت کامل نگذرونیم؟حتی اگه یه لحظه تو لذت کامل نباشی داری عمرو تلف میکنی.توی این دوره همش قرآن میخوندم و تفسیر های متعدد مطالعه میکردم ام هرچی میخوندم کفر منو با قاطعیت تثبیت میکرد و به پیش میبرد!واقعا لعنت به این کسایی که با احتمالات غیر قطعی میان درمورد قرآن نظر میدن.کم کمش من الان دو ماه نماز قضا پیدا کردم.لاقل باید بگن اینا احتمالات و تفکرات ماست نه تفسیر واقعی اگه خواستید خودتون تحقیق کنید به تفسیر درست دست پیدا کنید.اما زهی غرور باطل!